۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

افغانستان و ژئوپولیتیک خاورمیانه بزرگ




ژئوپولیتیک تاریخی
یکصد سال پیش از امروز آلفورد مکیندر استراتژیست معروف انگلیسی که در جستجوی استراتژی دایمی سلطه برجهان بود دریافته بود که منازعه و رقابت دایمی بر سررهبری جهان میان قدرت های بری (قلب زمین) و قدرت های بحری و اتلانتیکی (حاشیه زمین) بوده که در نهایت با پیروزی قدرت های بری به فرجام می رسد. مکیندر در این راهبرد به نقش حیاتی و استراتژیک حوزه خاورمیانه در رهبری جهان پی برده و گفته بود "کسی که برخاورمیانه حکم براند، برجزیره جهان حکم می راند و کسی که برجزیره جهان حکم براند حاکم کل جهان خواهد بود". بدنبال آن یکی دیگر از استراتژیست های آمریکائی خاورمیانه را کمربند حیاتی امنیت غرب و کلید رهبری برجهان توصیف کرده و دولت مردان غربی را به توجه بیشتر به این حوزه استراتژیک توصیه کرده بود. هرچند جهان امروز با جهان 1904 مکیندر تفاوت های فاحشی یافته است. ممکن است با توجه به پیشرفت علمی و تحولات ژئوپولیتیکی بسیاری از معیارها، ملاک ها، مولفه ها و نظرات وی در مورد خاورمیانه و امنیت جهان اهمیت خودرا از دست داده باشد اما نظرات مبنایی او در مورد خاورمیانه و امنیت جهان هنوز راهنمای مطمئن برای بسیاری از سیاستمداران و استراتژیست های آمریکائی و اروپای می باشد.تفسیر مکیندر از نقش خاورمیانه برای رهبری جهان، آویزه گوش سیاستمداران آمریکائی بوده و هریک از دو جریان اصلی سیاسی در آمریکا (دموکرات ها و نو محافظه کاران) راهبرد امنیتی و سیاست خارجی خویش را براساس آن بنا نموده و اساسا حوزه خاورمیانه محور اصلی راهبرد امنیتی و سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را تشکیل می دهد. بنابراین خاورمیانه حداقل از یکصدسال پیش از اهمیت استراتژیک برخوردار بوده و مورد توجه آمریکا و غربیها بوده و تاکنون به صورت کمال و تمام این شایستگی را حفظ و بلکه ابعاد تازه تری بدان داده است که در ادامه تفصیل بیشتر خواهد آمد.
ژئوپولیتیک سیاسی به کمک ژئوپولیتیک نفت می آید
حوزه خاورمیانه روز بروز اهمیت بیشتری یافته و نقش آن در سیاست بین الملل برجسته وتعیین کننده تر می شود. اگر تاکنون اقتصاد سیاسی و ژئوپولیتیک انرژی ونفت، ارزش این حوزه را صفحه می بست، اینک ژئوپولیتیک سیاسی و فرهنگی این منطقه مورد توجه قرار گرفته و روند های تازه بین المللی و منطقه ای را در سیاست بین الملل ایجاد کرده است.  ظهور بازیگران جدید در منطقه و سربرآوردن چالش ها و مخاطرات تازه علیه امنیت و ثبات جهانی اهمیت این منطقه را چند برابر کرده بگونه ای که بازیگران بی خار و بی خاصیت خاورمیانه اکنون به بازیگران فعال و مهره های تعیین کننده در صفحه شطرنج سیاست جهانی تبدیل شده است. دیپلماسی فروش نفت و بازاریابی فروش انرژی کشورهای عربی، اکنون به دیپلماسی فعال "تیکه داری امنیت و رهبری جهان" مبدل شده است. اکنون آمریکا و کشورهای غربی نه تنها برای قیمت نفت چانه بزند بلکه مجبور اند به شیوخ عرب و سایر بازیگران غیرعربی این حوزه برای تضمین موقعیت خود در راس هرم جهانی باج داده و حمایت سیاسی آنان را در منطقه خاورمیانه کسب نماید. امروز بازیگران عربی خاورمیانه اگر به اقتصاد سیاسی غرب وابسته می باشد، در کنار آن برگ هایی دیگری غیر از صدور نفت برای بازی در صفحه شطرنج جهانی نیز در دست دارند.
تا سه دهه پیش اهمیت خاورمیانه صرفا بخاطر نفت و کانال های نشر و انتقال انرژی به جهان بود اما آهسته آهسته، عوامل دیگری چون بنیاد گرایی اسلامی، ژئوپولیتیک شیعی ایرانی، گسل های فرهنگی (جنگ تمدن ها)، حوزه های صلح و شرارت، منازعات ومناقشات مهم بین المللی، تروریسم و افراط گرایی و تجارت مواد مخدر یکی پس از دیگری به کمک نفت و کانال های نشرانرژی به جهان آمده و به حوزه خاورمیانه اتکاء، اعتماد به نفس، قدرت و شعور سیاسی در سیاست بین الملل داد. در کنار ژئوپولیتیک نفت، ژئوپولیتیک راهبردی برای خاورمیانه در صفحه شطرنج سیاست بین الملل صفحه بست و خاورمیانه را به قلب تپنده جهان و گلوگاه نظم تک قطبی جهان تبدیل کرد. امروزه شمائی که از نگرش های مختلف ژئوپولیتیک در تبیین شکل گیری فرایندهای پیچیده ای نظم نوین جهانی در محافل سیاسی و علمی جهان مطرح است، در برگیرنده حداقل هفت الگو از ساختار قدرت جهانی است. افزون بر الگوی شمال جنوب، الگوهای چندقطبی، رقابت اقتصادی، برخورد تمدنها، حوزه های صلح و آشوب، هژمون جهانی آمریکا و نظام دوقطبی از موارد مورد منازعه و مباحثه می باشد. در تمامی این الگوها خاورمیانه در حکم گلوگاه امپراطوری جهانی موقعیت داشته و در هریک از این الگوها، این منطقه به عنوان برگ های برندگی در معادله سیاست جهانی تلقی می شود. باوجود این همه، بازهم بازیگران منطقه خاورمیانه نشان داده اند که بازی گران چندان عاقلی نیستند. هنوز هم ژئوپولیتیک انرژی ابزار اصلی و دایمی کشورهای خاورمیانه در معادلات بین المللی بوده و وابستگی بیش از حد اقتصادی آنان به غرب باعث سلب اراده و استقلال آنان در سیاست بین الملل گردیده است. هنوز این کشورها اکثرا با کارت ژئوپولیتیک نفت در سیاست بین الملل بازی کرده و استفاده از سایر گزینه ها و ابزارهای نوکشف شده در این منطقه، عاجز و از مزایای آن بی نصیب بوده اند.

تقلا هایی برای حفظ رهبری
خاورمیانه بزرگ، بزرگترین پروژه و تدبیر ایالات متحده امریکا برای تضمین رهبری این کشور بر جهان بوده که حداقل طی دو دهه اخیر مسیراصلی تمامی روند ها و پروژه های سیاست خارجی و امنیت ملی ایالات متحده و سیاست بین الملل را تعیین نموده است. گفته می شود "پروژه قرن جدید ایالات متحده آمریکا" که توسط نومحافظه کاران ساخته شد و "راهبرد امنیت ملی امریکا" که در سپتامبر 2002 و پس آغاز مبارزه با تروریسم از سوی جورج بوش رسما به عنوان سند راهبرد امنیت ملی این کشور اعلان گردید، در چهارچوب پروژه "خاورمیانه بزرگ" تدوین شده است. یا حداقل بصورت صریح و روشن در فضای گفتمانی و دیالوگ، پروژه خاورمیانه بزرگ جامع ترین برنامه و الگویی بوده است که تمامی برنامه ها و روندهای سیاست بین الملل و راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی ایالات متحده امریکا در آن قابل تعریف و تشخیص بوده است.
طرح خاورمیانه بزرگ برای اولین بار توسط کولین پاول وزیرخارجه کابینه بوش پدر پیشنهاد و از سوی نومحافظه کاران تایید و به صورت غیراعلانی به عنوان سند راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی این کشور قرار گرفت. براساس این طرح از شمال آفریقا و کشور های اسلامی حوزه مغرب (مراکش، تونس، لیبی) و سودان و سومالی و موریتانی در آفریقا گرفته تا کشورهای کنونی حوزه خاورمیانه و در شرق تا افغانستان، پاکستان و شبه قاره هند و بعضا تا آسیای میانه را در بر می گیرد. براساس این طرح ایالات متحده می کوشد در جهت دموکراتیزه شدن رژیم های این کشور ها، گسترش وتقویت بازارآزاد، و نشر و گسترش فرهنگ لیبرال دموکراسی، حمایت از حقوق بشر و حقوق زنان و توسعه سیاسی و اقتصادی این کشور ها تلاش نموده و با افراط گرایی و بنیادگرایی در این مناطق که میتواند برای ایالات متحده امریکا تهدید ایجاد نماید، مبارزه کند. در واقع پروژه خاورمیانه بزرگ و تمامی روندها و برنامه ها در این راستا، تدبیر و سیاست پیشگیرنده ایالات متحده از مهار تهدیدات و مخاطرات علیه امنیت ملی و منافع حیاتی آمریکا در جهان می باشد. بنیاد گرایی اسلامی، تروریسم و ایدئولوژی شیعی ایرانی در کنار سلاح های کشتار جمعی مهمترین تهدیدات برای ایالات متحده بوده که می تواند در آینده موقعیت آمریکا در راس هرم جهانی و امنیت ملی این کشور را به مخاطره اندازد. در راهبرد امنیت ملی آمریکا از بنیادگرایی و تروریسم به عنوان تهدیدات نوع "الف" (A) که میتواند بصورت مستقیم در کوتاه مدت امنیت شهروندان و منافع ملی آمریکا را به مخاطره اندازد نام برده شده و از ایدئولوژی شیعی ایرانی به عنوان تهدید نوع "ج" (C) که میتواند در آینده به هژمون منطقه تبدیل شده و موقعیت آمریکا را در این منطقه به چالش کشد،  نام برده شده است. ضمن اینکه پرونده هسته ای ایران نیزدر قالب مساله سلاح کشتار جمعی برای آمریکائیها مطرح بوده و خود در سند راهبرد امنیت ملی امریکا در شمار تهدیدات نوع "الف" قرار دارد. علاوه برآن امنیت انرژی و مسیر های انتقال و نشرآن به جهان از اولویت های نوع اول "الف" (A) بوده که امنیت آن ارتباط مستقیم با امنیت و ثبات در خاورمیانه دارد. براساس طرح خاورمیانه بزرگ ایالات متحده تلاش می نماید در کشورهای این حوزه رژیم های روی کار باشند که با ایالات متحده آمریکا در حفظ نظم تک قطبی کنونی همکار و موافق بوده و از روی کار آمدن رژیم های که با نظم بین الملل کنونی مشکل داشته باشد جلوگیری به عمل آید. بنابراین این فکتورها خاورمیانه را به موقعیت راهبردی برای ایالات متحده آمریکا تبدیل نموده و آمریکا نیز برای حفظ موقعیت خود به هرتدبیری که بتواند این تهدیدات را رفع نماید، توسل خواهد جست.

افغانستان، حاشیه ای با اهمیت در ژئوپولیتیک خاورمیانه بزرگ
هرچند افغانستان در حاشیه های پایانی پروژه خاورمیانه بزرگ قرارگرفته و از سوی دیگر از ژئوپولیتیک نفت، کانال های انتقال انرژی و مسیر های دریایی محروم می باشد، اما به نظر می رسد که این کشور حاشیه ای و فقیر در معادله خاورمیانه بزرگ چندان هم منفعل و بی تاثیر نبوده است. اگر ژئوپولیتیک خاورمیانه شامل نفت، کانال های نشر انتقال انرژی به جهان، منازعات و مناقشات جاری و باالقوه بین المللی، خطوط گسل های فرهنگی (جنگ تمدنها)، بازار عرضه محصولات، بنیادگرایی، ایدئولوژی شیعی ایرانی، تروریسم و مواد مخدر باشد، افغانستان در چهار فکتور آخری سهیم بوده و در این جغرافیای سیاسی قرار گرفته است. نه تنها سهیم است که حتی این کشور خود بصورت اختصاصی تر ژئوپولیتیک تروریسم، طالبان و مواد مخدر را به ژئوپولیتیک خاورمیانه بزرگ علاوه کرده است. هرچند بنیاد گرایی اسلامی که به عنوان تهدید نوع "الف" در سند راهبرد امنیت ملی آمریکا معرفی گردیده، بیشتر در کشورهای عربی اسلامی خاورمیانه پیش بینی گردیده است اما از آغاز قرن بیستم به بعد این فکتور بیش از اینکه در حوزه های پیش بینی شده جهان عرب ظهور نماید، از افغانستان و پاکستان سربرآورد و ترور و انتحار را به عنوان خشن ترین شیوه های جنگی، به ژئوپولیتیک بنیادگرایی اضافه نمود. قرار گرفتن بنیادگرایی طالبانیسم در کنار گروه تروریستی القاعده و حمایت نظامی و سیاسی پاکستان اتمی که ثبات سیاسی ندارد و عربستان سعودی که خطرظهور بنیادگرایی در آن وجود دارد، ترکیب نیرومندی از یک تهدید جدی برای ایالات متحده آمریکا خلق کرده بود که میتوانست امنیت ملی آمریکا و موقعیت آن را در منطقه به چالش کشد. لذا یالات متحده نمیتوانست به این مساله چشم خودرا ببندند و بایستی از مجراهای دیپلماتیک یا نظامی جلو این بحران را می گرفت. تا این که با حملات یازده هم سپتامبر این احتمال به یقین مبدل شد و حمله نظامی آمریکا و سرنگونی رژیم طالبان و حضور نظامی و سیاسی امریکا و متحدین اتلانتیکی اش به افغانستان، عملا باب پروژه خاورمیانه بزرگ را گشوده شد. بدین ترتیب افغانستان از یک حاشیه ای پایانی خاورمیانه بزرگ به بازی گر محوری در این پروژه تبدیل شده و ژئوپولیتیک کنونی این حوزه را از محوریت نفت و انرژی به محور بنیادگرایی سیلان داد؛ ضمن اینکه نفت اهمیت و جایگاه خودرا بصورت کل در سیاست بین الملل و به صورت خاص در پروژه خاورمیانه بزرگ همچنان حفظ کرده است. بنابراین جنگ آمریکا با تروریسم و طالبان در افغانستان و حضور نظامی و سیاسی این کشور و متحدین اش به افغانستان ضمن اینکه یک جنگ تلافی جویانه و انتقام یازده هم سپتامبر از عاملین آن شمرده می شود، در چهارچوب پروژه خاورمیانه بزرگ نیز قابل تحلیل می باشد. در این انگاره جنگ در افغانستان و عراق هرکدام تدبیری عملیاتی برای تحقق پروژه خاورمیانه بزرگ بوده و میخواهد بنیادگرایی، تروریسم، افراط گرایی و سایرتهدیدات حیاتی ایالات متحده را در این ساختار و قالب ازبین ببرد. حتی برخی نظریه ها – البته نگاه بدبینانه به آمریکا- حملات یازده هم سپتامبر را یک امرساختگی می دانند که به منظور ایجاد بهانه برای حمله به افغانستان و عراق و حضور نظامی در منطقه، توسط خود آمریکا طراحی و اجرا شده است. به هرحال، آنچه مشخص است این است که حضور کنونی آمریکا و جامعه جهانی در افغانستان و روند سیاسی و نظامی که در عراق و پاکستان پی گرفته شده است، همگی در منطقه ما و در ارتباط مستقیم با افغانستان در چهارچوب طرح خاورمیانه بزرگ تدوین و اجرا گردیده وبایستی تمامی روند ها و برنامه ها و سیاست های آمریکا در افغانستان را در این چهارچوب تحلیل و سنجش کرد.
پایان بنیاد گرایی، پایان حضور
از جمله فاکتورهای اصلی در پروژه خاورمیانه بزرگ، بنیاد گرایی اسلامی، تروریسم و مواد مخدر عملا افغانستان با ان در گیر می باشد و در کنار آن ایدئولوژی ایرانی شیعی نیز اندکی در این معادله دخیل می باشد. بنابراین تمامی روندها در سیاست خارجی و راهبردی آمریکا در خصوص افغانستان بر محور همین چند فاکتور میچرخد. علی رغم مبارزات پیگیر و گسترده آمریکا و غرب علیه بنیادگرایی اسلامی، این فکتور هنوز در افغانستان برای آمریکا حل نگردیده است. هرچند ظاهرا چند سال است که مردم افغانستان دموکراسی را تجربه نموده و ارزش های حقوق بشری و دموکراسی در لایه ها و سطوح بالای جامعه تاحدودی نهادینه شده است، اما هنوز بنیادگرایی بصورت باالقوه در بطن جامعه افغانستان وجود داشته و هردم خطر ظهور آن در قالب های گوناگون محتمل است. افزون برآن پروژه مبارزه با تروریسم و القاعده هنوز به موفقیت نرسیده و این عامل به عنوان تهدیدات جدی علیه حکومت های افغانستان و پاکستان وجود داشته که میتواند امنیت آمریکا در خاک این کشور و در جهان را مورد حمله قرار دهد. مواد مخدر–هرچند به عنوان فکتور کوچک- عامل دیگر در این پروژه بوده که هنوز حل نشده است. افزون برآن خطر ایدئولوژی شیعی ایرانی برای غرب را نیز نمیتوان نادیده انگاشت. این فاکتور ممکن است در دراز مدت بیشتر در معادلات منطقه فعال شده و هژمون آمریکا در منطقه را به مخاطره انداخته ضمن اینکه سایر رقبای منطقه ای آمریکا را نیز نمیتوان از نظر دور داشت. به هرحال ایالات متحده اکننون که پروژه خاورمیانه بزرگ را آنهم از افغانستان باب نموده، اینک به نظر نمی رسد تا تحقق کامل این پروژه یا حداقل رفع و مهار تمامی تهدیدات علیه این کشور، حضورش را در این منطقه پایان دهد. در این خصوص سیاست های داخلی افغانستان و مسایل منطقه ای هم هیچ تاثیری بر سیاست کلی آمریکا در این خصوص نداشته و تصمیم آمریکا از هیچ مرجع و منبعی دیگر، جز راهبرد کلان امنیتی و سیاست خارجی این کشور تاثیر نمی پذیرد. اگر آمریکا در تطبیق کامل طرح خاورمیانه بزرگ، هنوز نیازی به حضور در افغانستان داشته باشد و اگر تهدیدات علیه منافع ایالات متحده هنوز در افغانستان وجود داشته باشد، قطعا حضور امریکا حتمی است اما در صورتیکه دیگر برای اجرای این پروژه نیازی به افغانستان نباشد و تهدیدی جدی علیه منافع حیاتی آمریکا در افغانستان باقی نمانده باشد، ادامه حضور آنان در افغانستان هزینه بی حاصل بوده که در این صورت قطعا به حضورش پایان داده یا حداقل کاهش خواهد داد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر